با لحظه هایی از جنس عاشقانه با اشک هایی از نوع شاعرانه
با عشقی به بزرگی بیکران با صبر هایی از جنس عاشقان
به امید دیدن ماهمان خود را زدیم به ان خیابان
که بود جای رد پایش تمام قلبم شده جایش
گاهی باید افتاب بود و تابید گاهی باید باران بود و بارید
چگونه باید عشق را دید فاصله های تنهایی را درید
امدی خود قلبم شدی برایم تنها حرفم شدی
عاشقتم ای تنها اشنای من همه کسم ای بی همتای من
در روز های تنهایی با زخم هایی از جنس اشنایی
با لب هایی خیس از اشک بیداری به امید یک روز دیداری
قلبم گفت فدا کن هر چه داری