پر از حرف های ناگفته ام مگر در راه عشق خفته ام
از زمانی که عشق را در چشمانت دیده ام چشمان را به هر بیگانه بسته ام
امدی و شدی تو گل دسته ام خدا میداند به نفس های تو وابسته ام
از لحظه بی یادت خسته ام بی تو همچون اواره ام
در میان ادم های رنگی تنها تویی که تک رنگی
در میان انسان هایی با قلب سنگی در چشمان توست خود زندگی
به عشقت زدم چنگی برای رسیدن به تو میکنم هر جنگی
تو هستی برایم ارامش زندگی در راهت مفهومی ندارد خستگی